سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین برادران کسى است که براى او به رنج افتى . [ چه رنج افتادن مستلزم مشقّت است . و این شرّ را برادرى که براى او به رنج افتاده‏اند سبب شده . پس او بدترین برادران است . ] [نهج البلاغه]
مهدی
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  •  
    پیله و پرواز
     
    A small crack appeared On a cocoon.
    روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.

    ------------ --------- -

    A man sat for hours and watched
    Carefully the struggle of the butterfly
    To get out of that small crack of cacoon.
    شخصی نشست و ساعت ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن
    از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد.

    ------------ --------- -

    Then the butterfly stopped striving .
    It seemed that she was exhausted and couidnot go on trying.

    آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر می رسید
    که خسته شده،و دیگر نمی تواند به
    تلاشش ادامه دهد.

    ------------ --------- -

    The man decided to help the poor creature.
    He widened the crack by scissors.
    The butterfly came out of cocoon easily, but her body was
    Tiny and her wings were wrinkled.
    آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند
    و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.
    پروانه به راحتی از پیله خارج شد،
    اما جثه اش ضعیف و بال هایش چروکیده بودند.

    ------------ --------- -

    The man continued watching the butterfly.
    He expected to see her wings become her body.
    But it did not happen!

    آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد .
    او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود
    و از جثه ی او محافظت کند.
    اما چنین نشد!

    ------------ --------- -

    As a matter of fact,the butterfly to crawl on
    The ground for the rest of her life,
    For she could never fly.
    در واقع پروانه ناچار شد همه ی عمر را روی زمین بخزد
    و هر گز نتوانست با بال هایش پرواز کند.

    ------------ --------- -

    The kind man did not realize that God had arranged the limitation of cocoon.
    And also the struggle for butterfly to get out of it,
    so that a certain fluid could be discharged from her
    body to enable her to fly afterward.
    آن شخص مهربان نفهمید که
    محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز
    آن را خدا برای پروانه قرار داده بود،
    تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود
    و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

    ------------ --------- -

    Sometimes struggling is the only thing we need to do .
    گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم.

    ------------ --------- -

    If God had provided us with n easy life to live without any difficulties,
    Then we become strong,and could not fly.

    اگر خداوند مقرر می کردبدون هیچ مشکلی زندگی کنیم،
    فلج می شدیم ،به اندازه ی کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.

    ------------ --------- -

    I asked for strength,and He provided me
    with enough difficulties
    To become strong.
    I asked for knowledge and He provided me
    من نیرو خواستم و خداوند مشکلاتی سر راهم قرار داد، تا قوی شوم.
    من دانش خواستم و خداوند مسایلی برای حل کردن به من داد.

    ------------ --------- -

    I asked for prosperity and promotion,
    and He provided me with ability
    to think and hands to work.
    I asked for bravery ,nd He provided
    Me with abstacles to overcome.
    من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من
    قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم.
    من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد،
    تا آنها را از میان بردارم.


    ------------ --------- -

    I asked for motivation,and He showed me eople who needed help.
    I asked for love and He provided me with opportunity
    To give love to others.

    من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.
    من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم.

    ------------ --------- -

    I did not get what I wanted…..
    But
    I was provided with what I needed.

    «من به آنچه خواستم نرسیدم...
    اما آنچه به آن نیاز داشتم ،به من داده شد.»

    ------------ --------- -

    Donot worry,fight
    With difficulties and be sure
    That you can prevail over them.
    نترس با مشکلات مبارزه کن
    و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی.
     


    جاوید ::: سه شنبه 86/3/8::: ساعت 5:59 عصر
    نظرات دیگران: نظر


    ترانه ای روی زمین افتاده بود. قناری کوچکی آن را برداشت ودر گلوی نازک خود ریخت.ترانه آب شد.با اودر آمیخت.ترانه آب شد.ترانه خون شد.ترانه نفس شد وزندگی.قناری ترانه را سر داد.ترانه از گلوی قناری به اوج رسید ترانه معنا یافت.ترانه جان گرفت.قناری نیز؛ وهمه دانستند که ازاین پس ترانه، بودن است.ترانه ،هستی است.ترانه جان ،قناری است.ایمان، ترانه آدمی است. قناری بی ترانه می میرد وآدمی بی ایمان.



    جاوید ::: پنج شنبه 86/2/20::: ساعت 11:44 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    روزی توی یک گوشه از این تهران بزرگ خوانواده ای فقیر زندگی  میکردند یک مادر کهنسال با یک پسر  شوهر اون زن سالها پیش بر اثر یک صانحه ی رانندگی فوت کرده بود تنها نان اور خونه فقط پسرک بود اما اون حقوق چندانی نداشت و فقط با اون خرج بخور نمیری داشت مادر اون پسر هم که دیگه بر اثر کهن سالی نمیتونست کار چندانی بکنه پسرک مدتی بود که عاشق دختری شده بود  و هی به این در واون در میزد تا با اون ازدواج کنه اما میدونست اگه دختره بفهمه که وضع زندگی اون اینطور هست با اون ازدواج نمیکنه  خلاصه پسرک دل دختر جوان رو بدست اورد اما خوانواده ی خودش رو به دخترمعرفی نکرد و خودش رو جدا از مادر پیرش حساب کرد مدتها گذشت اما پسرک دنبال فرصتی میگشت تا قضیه رو به دختر جون بگه یک روز وقتی پسرک با دختر جوان برای قدم زنی بیرون رفته بود به دختر جون گفت اگه شوهر ایندت بی پول باشه چیکار میکنی دختر جوان بی درنگ گفت وا شوهر اینده ی من یکی باید پول دار باشه ویک خونه بزرگ داشته باشه و یکی قشنگ باشه تا تو همه ی فامیل ما زبان زد بشه  پسرک وقتی این حرف رو شنید تو فکر فرو رفت ولی جلوی دختر جون گفت بله که باید شوهر دختر به این قشنگی هم پولدار باشه هم قشنگ خلاصه اون روز هم شب شد وپسرک به خونه اومد مادر پیر اون که غذا رو درست کرده بود وخونه رو هم تمیز کرده بود به امید بازگشت پسرش بعد از لحضاتی دید صدای تق تق در حیات میاد مادر که با عجله  برای دیدن پسر خود به لب در رفته بود با چهره ی عبوس پسرک مواجه شد مادر با دیدن چهره ی گرفته ی پسر خود خنده ی روی لبهایش به خشکی رسید پسرک بعد از خوردن غذا  با چهره ی خشمناک خود به مادرش گفت من با دختری اشنا شده ام که می خواهم با اون عروسی کنم ولی پول ندارم و میخواهم خانه را بفروشم تا بتونم خونه ی مورد علاقه ی اون رو بگیرم  مادر که مدتی در فکر فرو رفت اما وقتی خوشحالی پسرش رو در رسیدن به اون دختر دید با گفته ی پسر مخالفت نکرد همسایه ها  که وضعیت مادر رو میبینند  دلشون به حال مادر پسرک میسوزه و مادر رو توی خونه ی خودشون راه میدند  پسرک خونه رو میفروشه وکلی قرض وقوله میکنه ولی پسرک با اون پول نتونست خونه ی مورد علاقه ی دختر رو بخره و صاحب خونه  حاضر نشده بود با اون پول خونه رو به پسرک تحویل بده پسرک که میدید نمیتواند خونه ی مورد علاقه ی دختر جون رو بخره تصمیم گرفته بود به دختر جون واقعیت رو بگه اما مدتی نگذشت که صاحب ان خانه امد وحاضر شد خونه رو با اون پول به پسرک بده پسرک خیلی خوشحال شد مدتی نگذشت که پسرک با اون دختر ازدواج کرد واون دو زندگی مشترک خودشون رو شروع کردند اما پسرک  غرق در زندگی بود ومادر خود رو فراموش کرده بود و حتی یک بار هم به مادر پیر خود سر نزد بعد از دو سه سال خبری به پسرک رسید که مادرش فوت کرده پسرک به همسر خود به دروغ گفت که برای انجام کاری بیرون میرود  و قتی پسرک برای دفن مادرش بر سر قبر مادرش رفته بود همسایه ها نامه ای به پسرک دادند که مادرش خواسته بود به او به دهند توی اون نامه این طور نوشته شده بود سلام پسر عزیزم وقتی تو بدنیا اومدی پدر ت تو یک تصادف فوت کرد ومن نمیتونستم هم خرج خودم وهم خرج تو رو بدم اما با این حال رفتم کارگری کردم خونه ها رو تمیز میکردم تا خرجی تو رو بتونم بدم  اما ببخشید که بعدا نتونستم خرجت رو بدم  تا بتونی با اون دختر مورد علاقت ازدواج کنی اما تنها کاری که تونستم بکنم این بود که از زمان ازدواجم یک سرویس طلا داشتم اون رو فروختم وبه صاحب اون خونه دادم تا بتونم از خجالتت در بیام شاید زمانی که این نامه رو میخونی من زنده نباشم اما پسرم خیلی دوستت دارم قربانت مادر پیر تو

     



    جاوید ::: یکشنبه 85/12/27::: ساعت 11:2 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    باز سلام خدمت تمام خواننده های گرامی میخوام ایندفعه در مورد فرق ما با شهرام جزایری صحبت کنم حتما شنیدید شهرام جزایری از دست مامورا فرار کرده وشاید الان امارات یا هر کشور دیگه ای باشه خیلی ها وقتی شنیدند که شهرام جزایری یا میلیاردر ایرانی چند صد میلیارد تومان پول داشت تو ذهنشون گفتند کاشکی ما این همه پول داشتیم کلاه برداری عجب درامدی داره کاشکی ما کلاه بردار میشدیم اما من دیدم وفکر کردم شهرام جزایری یا میلیاردر فراری ایرانی هر روز غذا میخوره تا زنده بمونه ما هم غذا میخوریم تا زنده بمونیم اما اون مثلاغذا بهتری میخوره اما هر چی بخوره بالاخره مزش  تموم میشه اون خونه داره ما هم خونه داریم اما اون خونش بزرگتره  در هر صورت تو خونه ی ما هم میشه زندگی کرد  اونم تو خونش زندگی میکنه حالا اون هزار تا مشکل تو دنیا داره ما خیلی کمتر مشکل داریم اون بیشتر پول هاش که نمیتونه خرج کنه بنابر این به بچه هاش میرسه به نظر من اون شادیی که ما داریم رو نداره  اون تو دنیا پر استرسه اما ما نه اون همش به پول فکر میکنه اما ما ها چیز های با ارزش تری داریم اما برای گزروندن زندگی به پول هم فکرمیکنیم خلا صه اون هم میمیره ما هم میمیریم اون دنیا وقتی نکیر ومنکر ازش سوال میکنند عمرت تو چه راهی صرف کردی باید بگه تو کلاه برداری پولت تو چه راهی خرج کردی باید بگه دزدی وفکر کنم با اون پولی که اون داشت باید چند صد سال شب اول قبر داشته باشه تا بتونه جواب بده خلاصه سرش به سنگ میخوره اما خوش به حال ما که زندگی ارومی داریم وانشاءالله بی کلک که خیلی هامون هم دنیامون داریم هم اخرت خلا صه خودتون قضاوت کنید   
     
    خدایا
    به دادههایت به نداده هایت
    وبه گرفته هایت شکر
    زیرا
    درداده هایت نعمت
    درنداده هایت حکمت
    ودرگرفته هایت مصلحت
    وامتحان است


    جاوید ::: جمعه 85/12/11::: ساعت 1:26 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    انسان موفق کسی است که از آجرهایی که به سویش پرتاب می شود خانه ای محکم بسازد

    کاری نکنیم که روزی حتی خودمان هم باور نکنیم که داریم دروغ می گوییم آن هم به خودمان و کاری نکنیم که روزی به خدا هم دروغ بگوییم و ای کاش روزی مردم با صداقتی همچون صداقت چشمهاشان با هم سخن بگویند
    باز هم سلام تازگی ها یک اتغاقاتی رخ داده بود که ذهن من رو به خودش مشغول کرده بود وقتی در روز نامه خوندم که یک بازیگر زن خودکشی کرده تعجب کردم بعد خوندم اونم به خاطر فیلم ضد اخلاقی هست که ازاون گرفته شده وتو بازار پخش شده اما اون فرد چنین اتهامی رو رد کرده بود یک چند ماه پیش هم فیلم هلالی رو گرفته بودند تو انقلاب و ولیعصر گونی گونی پخش میکردند بعد هم که هزار تا بلا سر هلالی اوردند و هلالی هم گفته بود این زنم بوده و توی فیلم حقیقت هم این رو گفت. حالا اون کسانی که این فیلم ها رو پخش کردند چه سود های کلانی بردند چه هیچ من موندم اینا شناسنامه هلالی رو دیدند یا همه جا هستند که دیده باشند هلالی بااون عروسی نکرده بود  یا همون هنر پیشه من نمی دونم این کار رو کرده یانکرده ولی اینو میدونم که ما در اسلام نمیتونیم الکی به کسی افترا بزنیم و همچنین اگر هم شده باشد که نشده انشاءالله نباید اون خبر رو در جامعه پخش کنیم که فلانی چنین کاری کرده چون قبح کار از بین میرود مثلا برای زنا باید چهار شاهد بیاری تو دادگاه وهمه ی چهار نفر یک حرف بزنند یعنی حرفاشون یکی باشه و..... یعنی الکی نمیشه شخصیت یک ادم رو زیرسوال برد اما اونا که این سیدی هارو پخش کردند برای سودی بوده که عایدشون شده حال خودتون درموردش فکر کنید


    جاوید ::: جمعه 85/8/12::: ساعت 4:40 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    از خدا خواستم ...
    از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
    خدا گفت: نه!
    رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.
    از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
    خدا گفت: نه!
    شکیبایی زاده رنج و سختی است.
    شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
    از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
    خدا گفت: نه!
    من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
    از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
    خدا گفت: نه!
    رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
    از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
    خدا گفت: نه!
    بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
    من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
    من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.

    بلاخره گفتم خدایا پس من چه کنم.؟خدا گفت از تو حرکت از من برکت


    جاوید ::: جمعه 85/8/12::: ساعت 4:9 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    با سلام خیلی ببخش
    ید مدتی نبودم بعضی از دوستان گله کرده بودند اخهمن شهرستان درس میخونم و فقط بعضی از روزهای هفته خونمون میام خلاصه ببخشید!
    سبوی شکسته
    نبا شم گر در این محفل چه غم، دیوانه ای کمتر
    خوش آن روزی ز  خاطرها روم، افسانه ای کمتر
    بگو برق بلا خیزی بسوزد خرمن عمرم
     به گِرد شمع  هستی بی خبر پروانه ای کمتر
    تو ای تیر قضا صیدی ز من بهتر کجا جویی
    به کنج این قفس مرغ نچیده دانه ای کمتر
    چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی
    نوائی کم. غمی کم. ناله ی مستانه ای کمتر
    زجمع خود برانیدم، که همدردی نمی بینم
    میان آشنایان جهان، بیگاه نه ای کمتر
    تو ای سقف کبود آسمان بر سر خرابم شو
    پرستوئی نهان، در تیر کوب خانه ای کمتر
    (معینی کرمانشاهی)


    جاوید ::: جمعه 85/8/12::: ساعت 4:6 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    دلها از یاد برده اند که زمانی لطیف بودند


    زمانی در پوششی از پر و پرنیان

     
    نازکتر از حریر


    آرمیده بودند !


    قصه غصه های دلها میسوزاند


    تار و پود وجودت را


    شیشه ظریف احساسشان ترک برداشته


    چگونه بند شود به جایی

     
    آنگاه که راحت تر و سریعتر از پلک زدنی


    میشکنندشان !!




    جاوید ::: چهارشنبه 85/7/26::: ساعت 1:28 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    جوانی هستم 22ساله در محیط وشرایطی زندگی میکنم که هوای نفس وامال وارزوها بر من تسلط فراوان دارند مرا اسیر خود ساخته اند وسبب بازماندن من از حرکت بسوی الله شده اند در خواستی که از شما دارم این است که بفرمایید.

    به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم واین طلسم شوم را که همگان گرفتار انند بشکنم وسعادت بر من حکومت کند.

    لطفا نصیحت نمیخواهم بلکه دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم

    پاسخ علامه طباطبایی به نامه جوان.السلام علیکم.

    برای موفق شدن ورسیدن به منظوریکه در نامه مرقوم داشته اید لازم است همتی بر اورده توبه ای نموده به مراقبه ومحاسبه پردازید

    به این نحو هر روز که هنگام صبح از خواب بیدار میشویدقصد جدی کنید در هر عملی که پیش میاید رضای خدارا مراعات خواهم نمود.انوقت در سر هر کاری که میخواهید انجام دهید نفع اخرت را منظور خواهید داشت بطوری که اگر نفع اخروی نبود انجام نخواهید داد ووقت خواب 4-5دقیقه در کارهائیکه انجام داده اید فکر کرده هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکر کنید وهر کدام تخلف شده استغفار کنید این رویه را هر روز ادامه دهید.

    این روش گرچه در ابتدا سختاست ودر ذائقه نفس تلخ ولی کلید نجات ورستگاری است.هر شب پیش از خواب اگر توانستید سوره های حدید-صف-حشر-جمعه-تغابن را بخوانید اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید

    والسلام علیکم محمد حسین طباطبائی

    ماخذ مجله قرانی بشارت

    امام راحل نیز در کتاب نقطه عطف میفرماید

    سوره مبارکه حشر را مطالعه کن که گنجینه هایی از معارف وتربیت در انست وارزش دارد که هر انسان یک عمر در انها تفکر کند واز انها به مدد الهیتوشه بردارد خصوصا اواخر ان.



    جاوید ::: جمعه 85/7/14::: ساعت 8:28 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 16
    بازدید دیروز: 12
    کل بازدید :103553

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    مهدی
    جاوید
    از این بیهوده چرخیدن چه حاصل؟پیاده میشوم دنیا نگه دار......!

    >> پیوندهای روزانه <<
    کسب درامد به راحتی درخانه [144]
    [آرشیو(1)]

    " style="cursor:hand" onclick=toClip(dlsrc.value);>

    >> <<
    مهدی

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<