سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را شناختم ، از سست شدن عزیمتها ، و گشوده شدن بسته‏ها . [نهج البلاغه]
مهدی
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • الف) سوختن در آتش و دیگر عذاب‏هاى ذکر شده در نصوص دینى واقعى است، نه صرف تشبیه. البته عذاب آتش آخرت با این عالم تفاوت‏هاى بسیارى دارد و میزان سوزش آن با آنچه در دنیا رخ مى‏دهد قابل قیاس نیست. حضرت امام (ه) در کتاب شریف چهل حدیث مى‏نویسند: «بین سوزش عذاب آخرت و دنیا از چند جهت تفاوت هست:ادامه مطلب...

    جاوید ::: یکشنبه 86/12/19::: ساعت 1:9 صبح

    اولاً باید توجه داشته باشید که نظام، سنن و قوانین حاکم بر عالم قیامت غیر از قوانین و سنن حاکم بر دنیاى مادى است ازاین‏رو، نمى‏توان حقیقت مسائل آن عالم را با ابزار درک دنیوى، درک و دریافت نمود. مثلاً بر اساس آیات و روایات انسان در بهشت هیچگاه پیر نمى‏شود، مریض نمى‏گرددادامه مطلب...

    جاوید ::: یکشنبه 86/12/19::: ساعت 1:7 صبح

    هم‏جنس بودن مانع از عذاب دیدن و تأثیر و تأثر نمى‏گردد. ما انسان‏ها نیز از خاک آفریده شده‏ایم، در عین حال اگر خشتى بر پیکرمان فرود آید از آن آسیب خواهیم دید.

    علاوه این که حقیقت آتش جهنم براى ما روشن نیست. آنچه مسلم است این که اگر بخواهیم آن چیزى که در آن جا موجود است را به چیزى که در این دنیا هست تشبیه کنیم، نزدیک‏ترین امر آتش است اما آیا آن آتش هم از هیزم‏هاى چوبى و یا سوخت‏هاى دنیوى برافروخته شود؟ قرآن این مسأله را نفى مى‏کند. در سوره بقره، آیه 23 مى‏فرماید: فَاتَّقُوا اَلنَّارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنَّاسُ وَ اَلْحِجارَةُ از آتش بترسید که از درون خود انسان‏ها و سنگ‏ها شعله‏ور مى‏شود» و یا در سوره همزه، آیه 6 و 7 مى‏فرماید: «آتش سوزان پروردگار که از درون دل‏ها سرچشمه مى‏گیرد و بر قلب‏ها سایه مى‏افکند».(برگرفته ازنرم افزار پرسمان)



    جاوید ::: جمعه 86/12/17::: ساعت 6:40 عصر

    چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!

     

    چقدر خنده داره که 100  هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!

     

    چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!

     

    چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

     

    چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می  کنیم و آزرده خاطر می شیم!

     

    چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه دعا سخته اما خوندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

     

    چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزو کنیم اما به آخرین ردیف یک مکان مذهبی تمایل داریم!

     

    چقدر خنده داره که برای عبادت و نیایش هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

     

    چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما معجزات الهی رو به سختی باور می کنیم!

     

    چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری  در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!

     

    چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی  رو می شنوید دو برابر در مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!

     

    خنده داره. اینطور نیست؟!

    دارید می خندید؟

    دارید فکر می کنید؟

     

    این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاس گذار باشید که او خدای مهربان و دوست داشتنی است.

     

    پی نوشت : آیا این خنده دار نیست که وقتی که می خواید این حرفارو به بقیه بزنید خیلی ها رو از لیست پاک می کنید بخاطر اینکه شک دارید که اونها به چیزی اعتقاد دارند ؟!!!

     

    خنده داره؟ . . .



    جاوید ::: سه شنبه 86/11/9::: ساعت 7:25 عصر


    گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
    گفتی: فانی قریب
        
    .:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.
    گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
    گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
        
    .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.
    گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
    گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
        
    .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.
    گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
    گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
       
      .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.
    گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟     
    گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
        
    .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.
    گفتم: دیگه روی توبه ندارم
    گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
        
    .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳) ::.
    گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ 
    گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
        
    .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.
    گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
    گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
        
    .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.
    گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ...  توبه می‌کنم
    گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
        
    .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.
    ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک     
    گفتی: الیس الله بکاف عبده
        
    .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.
    گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
    گفتی:
    یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
    .:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::.
    با خودم گفتم: خدا... خالق هستی... با فرشته‌هاش... به ما درود بفرستن تا آدم بشیم؟! ... ... ...


    جاوید ::: پنج شنبه 86/7/26::: ساعت 6:34 عصر


    اواخر سخنرانی یک خانم جوان و زیبا که از این توفیق یک عالم مسلمان بسیار دلخور بود به دوستانش گفت : من می دانم چه طور حالش را بگیرم و ضایعش کنم !


    محمدرضا زائری در سایت خود نوشت:
    قصد داشتم مطلب مفصلی درباره دست دادن با نامحرم و جوانب مختلف موضوع بنویسم و یادداشتهایی هم برداشته بودم و مخصوصا این روزها که ذهنم بیشتر درگیر حوزه سبک زندگی است، فکر می کردم این نکته ها شاید برای مطالعه جدی موضوع مفید باشد، اما به هر حال به دلایلی منصرف شدم. فقط می ماند آن دو نکته ای که قول داده بودم از امام موسی صدر نقل کنم که چون تا کنون انتشار نیافته خواندنی تر است:

    ۱- دکتر حسین کنعان در کتابش به نام "الامام موسی الصدر قدر و دور" می گوید: امام موسی صدر برایم تعریف کرد که وقتی من حدودا نوزده سال داشتم پدرم (آیت الله صدر مرجع بزرگ تقلید) نامه ای برای نخست وزیر وقت نوشتند و قرار شد من نامه را ببرم و تحویل دهم؛ لذا صبح زود از قم راه افتادم و به تهران آمدم و به محل زندگی او که منزلگاه با شکوهی بود مراجعه کردم.

    مرا به سالن طبقه اول راهنمایی کردند. نشستم و به تماشای در ودیوار مشغول شدم. آن فضا و محیط متفاوت و شیک و با شکوه با تابلوهای نقاشی و وسایل تزیینی و پرده های زربفت و ... برای من که از یک خانه ساده طلبگی آمده بودم خیلی تازگی داشت و غرق تفکر در این فاصله فرهنگی واجتماعی بودم.

    در همین حال متوجه دختر جوانی شدم که در انتهای سالن مشغول نواختن پیانو بود و من تا آن هنگام صدای این دستگاه را نشنیده بودم . نشسته بودم و با تعجب به آن گوش می کردم که آن دختر متوجه حضور من شد و برخاست و به طرف من آمد و ...دستش را به طرفم دراز کرد !

    من دستم را روی سینه ام گذاشتم و سلام او را پاسخ دادم (جالب اینجاست که این فرهنگ زیبا و راه حل ستودنی که شاید منشا آن از همیشان باشد، الان در لبنان و بسیاری جوامع کاملا رواج یافته است و اخیرا یکی از شبکه های تلویزیونی لبنان در برنامه های مربوط به تعاملات اجتماعی بین مردها و زن ها این موضوع را میان حاضران در استودیو به تجربه عملی گذاشته بود) دکتر کنعان می گوید در اینجا امام صدر خندید و به مزاح گفت: و هنوز دستم روی سینه ام مانده است !

    ۲- دانشمند فاضل و نویسنده اندیشمند استاد سید عباس نورالدین برایم نقل کرد که روزی امام صدر در یک کلیسا (یا دانشگاه) سخنرانی بسیار موثر و جذابی ایراد کرد و همه را مجذوب نمود. اواخر سخنرانی یک خانم جوان و زیبا که از این توفیق یک عالم مسلمان بسیار دلخور بود به دوستانش گفت: من می دانم چه طور حالش را بگیرم و ضایعش کنم ! و بلا فاصله پس از پایان سخنرانی در حالیکه همه را متوجه خود کرده بود جلورفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد. ایشان طبق عادت دستشان را روی سینه گذاشتند.

    او هم که منتظر همین بود پرسید: می خواهید نجس نشوید؟ (و به همان موضوعی اشاره کرد که مشکل سو تفاهم خانم هاست و شبهه دون پایه بودن زنان در دیدگاه اسلام و نجس بودن غیر مسلمانان و ...)

    ایشان با زیرکی بلافاصله پاسخ دادند: بل لاحافظ علی طهارتک ! فرمودند بلکه بر عکس تو آنقدر با ارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی حریم قدسی و زنانه تو را می آلاید ... این جواب حکیمانه و عارفانه و عمیق و هوشمندانه نه تنها توطئه او را خنثی کرد بلکه کار بر عکس شد و جمعیت مسیحی حاضر بیشتر به وجد آمده و به ایشان ارادت بیشتری پیدا کردند.




    جاوید ::: شنبه 86/6/31::: ساعت 9:51 صبح

     
    پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد ، باز هم از زندگی خود راضی نبود . اما خود نیز علت را نمی دانست .
    روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد . هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید . به دنبال صدا ، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد .
    پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید : چرا اینقدر شاد هستی ؟ آشپز جواب داد : قربان ، من فقط یک آشپز هستم . تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم . ما خانه حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم . بدین سبب من راضی و خوشحال هستم .
    پس از شنیدن سخن آشپز ، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد . نخست وزیر به پادشاه گفت : قربان ، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست . اگر او به این گروه نپیوندد ، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است .
    پادشاه با تعجب پرسید : گروه 99 چیست ؟
    نخست وزیر جواب داد : اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست ، باید چند کار انجام دهید : یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید . به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست .
    پادشاه بر اساس حرفهای نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند .
    آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید . با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد . با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت . آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و د آنها را شمرد . 99 سکه ؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است . بارها طلاها را شمرد . ولی واقعا 99 سکه بود . او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست . فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست ؟ شروع به جستجوی سکه صدم کرد . اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد . اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد .
    آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند .
    تا دیروقت کار کرد . به همین دلیل صبح­ روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند . . آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند . او فقط تا حد توان کار می کرد .
    پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید .
    نخست وزیر جواب داد : قربان ، حالا این آشپز رسما به عضویت گروه 99 درامد . اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند : آنان زیاد دارند اما راضی نیستند . تا آخرین حد توان کار می کنند تا بیشتر بدست آورند . آنان می خواهند هر چه زودتر " یکصد " سکه را از آن خود کنند . این علت اصلی نگرانی ها و آلام آنان می باشد . آنها به همین دلیل شادی و رضایت را از دست می دهند و البته همین افراد اعضای گروه 99 نامیده می شوند


    جاوید ::: پنج شنبه 86/6/1::: ساعت 1:12 عصر

    The image “http://www.fillthevoid.org/Images/pray6.gif” cannot be displayed, because it contains errors.


    خدایا ..
     
    چه لحظه هایی که در زندگی
    ترا گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی ...
     
    چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما
    تو فراموشم  نکردی...
     
    چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو رو که پشت همه موفقیت
    هام قایم شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی ...
     
    چه روزهایی که سرمو
    تُو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر میکردم تو برای تلافی کارهای بدم برام فرستادی دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی که به صلاح من است ...
     
    وقتی خسته از همه جا و
    همه کس ناامیدانه به تو پناه آوردم تو پناهم دادی...
     
    وقت از آدم های دور و برم دلم
    گرفت ...
     
    و دنیا غم هاش و بهم ارزونی کرد تو به قلبم آرامش دادی... 
     
     تو با حضورت به
    خنده هام هدف دادی ، به گریه هام دلیل دادی ، به زندگیم ، به نفس کشیدنم رنگ دادی...
     
    وقتی قلبم تپید تو همه عظمت و بزرگیت رو تو قلب کوچک و خسته ام جا
    دادی...
     
    وقتی دوستام درددلاشون را برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت براشون دعا
    کردم فهمیدم که غم و غصه های دیگرون بارش سنگین تر از از غصه های خودمه...
     
    اون وقت
    تو وجودم شیرینیه به یاد دیگران بودن رو چشیدم ...
     
    وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی
    فهمیدم این معادله زندگیه نه غصه خوردن واسه نداشته هاش ...
     
    نه شاد بودن واسه داشته
    ها ... 
     
    و وقتی به ازای نداشته ها  بهم چیز های دیگه ای دادی اونوقت به بزرگی و
    مهربونیت بیشتر پی بردم ...
     
    و فهمیدم بیشتر از اون چه که هستی باید مهربون باشی
    ...
     
    خدا جونم خیلی دوست دارم خیلی زیاد و به خاطر همه چیز ممنون.....
     
    خدایا به خاطر
    سه چیز سپاسگذارم   
    دادن هایت    ندادن هایت    گرفتن هایت.......
     
    دادن هایت را
    نعمت ، ندادن هایت را رحمت ، گرفتن هایت را  حکمت


    جاوید ::: سه شنبه 86/5/30::: ساعت 1:11 عصر

     
    هر روز
    شیطان لعنتی

    خط های ذهن مرا

    اشغال می کند

    هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏ آن وقت

    من اشتباه می کنم و او

    با اشتباه های دلم

    حال می کند.

    دیروز یک فرشته به من می گفت :

    تو گوشی دل خود را

    بد گذاشتی

    آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ

    آخر چرا جواب ندادی

    چرا بر نداشتی ؟!

    یادش به خیر آن روزها

    مکالمه با خورشید

    دفترچه های ذهن کوچک من را

    سرشار خاطره می کرد

    امروز پاره است

    آن سیم ها

    که دلم را

    تا آسمان مخابره می کرد
     .
    با من تماس بگیر ، خدایا

    حتی هزار بار

    وقتی که نیستم لطفا پیام خودت را

    روی پیام گیر دلم بگذار
     
                                         



    جاوید ::: چهارشنبه 86/5/17::: ساعت 6:49 صبح

    زندگی
    چندی پیش در بوستون بودم. نیمه شب پس از یک سمینار تصمیم گرفتم در خیابانهای شهر قدم بزنم. مردی را دیدم که بی هدف و سرگردان به هر طرف میرفت و سرانجام سر راهم را گرفت. قیافه اش نشان می داد که هفته ها در کنار خیابان خوابیده است و ماهها سر و روی خود را اصلاح نکرده است. به من نزدیک شد و گفت « آقا ممکن است خواهش کنم ربع دلار به من قرض دهید» گفتم «همین؟ فقط ربع دلار». گفت « بله فقط ربع دلار ». توی جیبم یک سکه ربع دلاری پیدا کردم و به او دادم و گفتم«زندگی هر چه بخواهی همان را به تو میدهد» مردک نگاهی از روی بهت به من کرد و دور شد.
    همانطور که از پشت سر نگاهش میکردم به این فکر کردم که بین افراد شکست خورده و موفق چه فرقی است؟ این شخص با من چه تفاوتی دارد؟ چطور است که من میتوانم هر موقع و هر جا تقریبا هر کاری را که دلم بخواهد انجام دهم اما او که تقریبا شصت سال از عمرش گذشته است در خیابانها زندگی میکند و شخصیت خود را به خاطر ربع دلار کوچک مینماید؟ آیا خدا از آسمان فرود آمده وگفته است «رابینز تو آدم خوبی هستی تو باید به رویاها و آرزوهایت برسی؟»گمان نمیکنم اینطور باشد. آیا کسی امکانات و منابع خاصی را در اختیار من گذاشته است؟ باز هم خیال نمیکنم. روزگاری وضع من هم خیلی بهتر از او نبود. فقط مشروب نمی خوردم و کنار خیابان نمی خوابیدم . زندگی همان چیزی را به ما میدهد که بخواهیم.«اگر ربع دلار بخواهید ربع دلار گیرتان می آید اگر هم درپی شادمانی و موفقیت باشید به آن می رسید» «آنتونی رابینز»

    1.وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمیدهد به دلیل آنست که شما هم چیز زیادی از او نخواسته اید. «مارسل پیر.وو»
    2.بزرگترین دروغ دنیا چیست ؟ این است که ما در لحظه ای خاص تسلط آنچه برایمان پیش می آید را از دست می دهیم و سرنوشت بر زندگیمان مسلط می شود. این بزرگترین دروغ دنیاست. «پائولوکوئیلو»

     



    جاوید ::: سه شنبه 86/3/8::: ساعت 6:0 عصر

    <      1   2   3   4   5   >>   >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 14
    بازدید دیروز: 5
    کل بازدید :104758

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    مهدی
    جاوید
    از این بیهوده چرخیدن چه حاصل؟پیاده میشوم دنیا نگه دار......!

    >> پیوندهای روزانه <<
    کسب درامد به راحتی درخانه [144]
    [آرشیو(1)]

    " style="cursor:hand" onclick=toClip(dlsrc.value);>

    >> <<
    مهدی

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<