همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه،سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک بوظیفه باز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن بخدای راز گفتن
زوجود بی نیازش طلب نیاز کـــردن
به خـــدا هیچکس را ثمر آنقدر نباشد
که بروی نا امیدی در بسته باز کردن
یا علی (ع)ادرکنی
آن شب اندر بیت مولا غیر درد و غم نبود
هیچ کس مظلومتر از او در این عالم نبود
اشک بود و آه بود و سوز بود و شور بود
بود بیمار و طبیب، اما کمی مرهم نبود
وقت گفتار وصایا بود و هنگام وداع
حال فرزند بزرگش ظاهراً درهم نبود
عمر او رفت و به رغم آخر عمر نبی
آخرین حرف علی را هیچ نامحرم نبود
غیر عباس و حسین و زینبین و مجتبی
آشنا و محرمی در حلقه ماتم نبود
صحبت از دشت بلا بود و غریبی حسین
غیر سقّای حرم کس بر عطش ملزم نبود
کی توان گفتا که در این محفل پر شور و شین
دختر یکدانه پیغمبر اکرم نبود
در میان سطرهای آخر درس علی
غیر اکرام و سفارش بر بنی آدم نبود
گفت کن با قاتلم اینک مدارا یا بُنی
گرچه پیمان بست با ما عهد او محکم نبود
چون سوی دیدار زهرا بود نائل زین سبب
از علی خوشحالتر آنشب در این عالم نبود
با همه ی لحن خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم دلم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده بر انداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
دلها از یاد برده اند که زمانی لطیف بودند
زمانی در پوششی از پر و پرنیان
نازکتر از حریر
آرمیده بودند !
قصه غصه های دلها میسوزاند
تار و پود وجودت را
شیشه ظریف احساسشان ترک برداشته
چگونه بند شود به جایی
آنگاه که راحت تر و سریعتر از پلک زدنی
میشکنندشان !!
با سلام خدمت تمام خوانندگان شب قدر دوم هم گذشت اما من دیشب تو یک فکری رفته بودم که چرا اون زمون امام علی انقدر تنها بود هرچی امام میفرمود از من سوال کنید قبل از اینکه از دنیا برم اما انقار این مردم صم بکم بودند فکرش بکنین کسی که خدا دنیا رو برای او خلق کرد نه برای ما که هر روز گناه میکنیم کسی که فکرش بکنید خود عدالت بوداما مردم کوفه....... فکر نکنید که اگه امام الان پیش ما بود ما همه ی حرف های امام رو گوش میدادیم نه هنوز پای عمل نشده جریان جریان اون ادم هایی که هی میگفتند امام زمان بیا امام زمان بیا وقتی امام زمان امد پیش اونا امام به یک نفر که از همه عابد تر بود گفت یک گوسفند بیار وهمه ی اون مردم رو جمع کن همه جمع شدند امام امد رفت بالای خانه واون گوسفند رو فرمود سر ببر خون از ناودون شروع به ریختن کرد مردم فکر کردند امام داره ادمهای بد سر میبره همه فرار کردند بعد امام فرمود اینها همانهایی بودند که من میخواستند !حالا ببینید امام چقدر مظلوم همین الان امام علی نیست پیامبر نیست اما ما نه روی قران رو باز میکنیم نه نهج البلاغه اما اون مسیحی چند صد مرتبه نهج البلاغه رو خونده حالا به ما میگن شیعه!نهج البلاغه رو کسی بخونه با درد امام اشنا میشه حالا میخوام یک قسمتی از نهج البلاغه رو بنویسم
وصف روز بیعت ترجمه خطبه54
مردم همانند شتران تشنه ای که به اب نزدیک شده وساربان رهاشان کرده وعقال (پای بند)از انها گرفته بر من هجوم اوردند وبه یکدیگر پهلو میزدند. فشار میاوردند چنان که گمان کردم من را خواهند کشت یا بعضی به وسیله بعضی دیگر میمیرند وپایمال میگردند پس از بیعت عمومی مردم مسئله جنگ با معاویه را ارزیابی کردم همه ی جهات انرا سنجیدم تا انکه مانع خواب من شد دیدم چاره ای جز یکی از این دو راه ندارم یا با انان مبارزه کنم ویا انچه را که محمد (ص)اورده انکار نمایم.پس به این نتیجه رسیدم که تن به جنگ دادن اسانتر از تن به کیفر پروردگار دادن است واز دست دادن دنیا اسانتر از رها کردن اخرت است.
موضع گیری امام برابر تهدید به ترور خطبه 62
پروردگار برای من پوششی استوار قرار داد که مرا حفظ نماید هنگامی که عمرم به سر اید از من دور شده ومرا تسلیم مرگ میکند که در ان روز نه تیر خطا میرود ونه زخم بهبود می یابد
بقیش خودتون در مورد این فکر کنید.
جوانی هستم 22ساله در محیط وشرایطی زندگی میکنم که هوای نفس وامال وارزوها بر من تسلط فراوان دارند مرا اسیر خود ساخته اند وسبب بازماندن من از حرکت بسوی الله شده اند در خواستی که از شما دارم این است که بفرمایید.
به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم واین طلسم شوم را که همگان گرفتار انند بشکنم وسعادت بر من حکومت کند.
لطفا نصیحت نمیخواهم بلکه دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم
پاسخ علامه طباطبایی به نامه جوان.السلام علیکم.
برای موفق شدن ورسیدن به منظوریکه در نامه مرقوم داشته اید لازم است همتی بر اورده توبه ای نموده به مراقبه ومحاسبه پردازید
به این نحو هر روز که هنگام صبح از خواب بیدار میشویدقصد جدی کنید در هر عملی که پیش میاید رضای خدارا مراعات خواهم نمود.انوقت در سر هر کاری که میخواهید انجام دهید نفع اخرت را منظور خواهید داشت بطوری که اگر نفع اخروی نبود انجام نخواهید داد ووقت خواب 4-5دقیقه در کارهائیکه انجام داده اید فکر کرده هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکر کنید وهر کدام تخلف شده استغفار کنید این رویه را هر روز ادامه دهید.
این روش گرچه در ابتدا سختاست ودر ذائقه نفس تلخ ولی کلید نجات ورستگاری است.هر شب پیش از خواب اگر توانستید سوره های حدید-صف-حشر-جمعه-تغابن را بخوانید اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید
والسلام علیکم محمد حسین طباطبائی
ماخذ مجله قرانی بشارت
امام راحل نیز در کتاب نقطه عطف میفرماید
سوره مبارکه حشر را مطالعه کن که گنجینه هایی از معارف وتربیت در انست وارزش دارد که هر انسان یک عمر در انها تفکر کند واز انها به مدد الهیتوشه بردارد خصوصا اواخر ان.
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
دربیکران زندگی دوچیز ...افسـونـــم کــرد
آبــــــــــی آســمان وخدا
آبی آسمان را میبینم و میدانم که نیست...
خدا را نمی بینم و میدانم که هست...
-+-+-+-+-+
-+-+-+-+-+
خدایا اگر تو درد عاشقی را می کشیدی تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی اگر چون من به مرگ ارزو ها می رسیدی پشیمان میشدی از اینکه عشق را افریدی(خدایا من عاشقتم)
-+-+-+-+-+
آخرین ادوکلنی که استفاده می کتیم کافور است.
آخرین چیزی که به زندگی معنا می دهد مرگ است.
زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه
قصه ی ماتم من هر چی که بود هر چی که هست
قصه ی ماتم قلبِ خسته ی یه آدمه
وقت خوابه دیگه دیره نمی خوام قصه بگم
از غم و غصه برات هر چی بگم بازم کمه
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه
مادربزرگِ قصّه گو، باز واسَمون قصّه بگو
شب با هزار تا پنجره، نشسته با تو روبرو
مادربزرگِ قصّه گو،قصّه ی امشبت چیِه؟
رو بغض ِ خط خورده ی شب این دفِ نوبتِ کیه؟
با یکی بود یکی نبود از کی می خوای قصّه بگی؟
از زیر ِ گنبد کبود سراغ ِ کی می خوای بری؟
قصّه ی امشبُ بگو به اسم ِ کوچه گردِ پیر
که بی هوا تو شهر ِ ما ، شُد یه غریبه، یه اسیر
به اسم اُون که زندگیش، اسیر ِ تقدیر ِ بَدِ
دستای شوم ِ سرنوشت، قرعه به اسمِ اُون زده
همون که با هر نفسِش مرگُ شماره می زنه
زندگی تو رگاش داره، یواش یواش جون می کَنِه
اُونکه یه روز مثل همه، عشقیُ آرزویی داشت
تو کُنج خلوتِ دلش، واسه دلش دونه می کاشت
امّا کلاغِ حادثه، تمومِ دونه هاشُ خورد
اَبرِ غلیظِ نارفیق خورشیدِشُ به شب سپرد
حالا دیگه شب که می شه، تو شهرُ کوچه هاش وِلِ
تنها رفیقِ آمپولش، صدای تاپ تاپِ دلِ
مادربزرگ قصّه نگو، همین که گفتی کافیه
می گن که کوچه گَردِ پیر، به مرگِ قصّه راضیه
فردا سراغِ پیرمرد، هیش کی تو کوچه ها نره
تو آمپولش پُر از هواس، اُون روی ِ خطِّ آخره.. شاعر مهدی اکبری
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه من بینی
این مایه گناه و تباهی را
آه ای خدا ، چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گویی امیدجسم دگر دارم
دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده آه رهایش کن
یا خالی از هوی و هوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن
از دیدگان روشن من بستان
شوق بسوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشم غیر رمیدن را
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو
یک شب زلوح خاطر من بزدای
تصویر عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشق تازه فتح رقیبش را
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را
راضی مشو که بنده نا چیزی
عاصی شود به غیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرشکش را
در پای جام باده فرو بارد
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :104765
از این بیهوده چرخیدن چه حاصل؟پیاده میشوم دنیا نگه دار......!